دختر موجودیست زیبا و دوست داشتنی که خداوند برای حفظ آرامش
پسرها اونارو آفریده وکسی جز دخترا نمیتونن پسرارو تحمل کنن
چیه؟؟؟
انتظار داشتی ازشون بد بگم ؟؟؟؟
برو داداش ما از اوناش نیستیم
دخترا خودتون ابراز علاقه کنید بهم
یکی از مزیت های اینترنت اینه که هر چقدر غلط تایپ کنی
نه تنها مهم نیست بلکه کلاس داره چون ملت فک میکنن مد شده
خرخون مجرم نیست، بیمار است.
بیایید با خرخون ها مثل بیماران رفتار کنیم...!
« ستاد حمایت از بیماریهای خیلی خیلی خاص!! »
گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...
پس منم میرم ...
گل باش که همنشین عطار شوی
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و مژده ی رحمت باش
پل باش به جای آن که دیوار شوی
بی پل، قدمی به انتهایی نرسد
آواز کسی به آشنایی نرسد
بی پل نه شکفتنی نه علمی، سخنی
بی پل که تمدنی به جایی نرسد
"مجتبی کاشانی"
دیروز، امروز، فردا;
عمـــر
حکایت همین سه روز است...
دیـــروز
آمد و رفت...
فـــردا
همواره مجهول است...
با این حساب،
عمـــر
فقط یک روز است
و آن هم
همین امـــروز است!
"جواد زاهدی"
اغلب فکر میکنیم اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم
این هنر اوست نه ما!
"به یاد ماندنی بودن"
بسیار مهمتر از به یاد بودن است...
گفته بودند: از پس هر گریه، آخر خنده ایست
این سخن بیهوده نیست...
زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است
خنده ی شیرینِ فروردین
بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است...
"فریدون مشیری"
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند.
توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا!!!!!
انسان : یه میلیون سال چقدره؟
خدا : برای من یک دقیقه ست.
انسان : یه میلیون دلار چقدره؟
خدا : برای من یک پنی ئه.
انسان: پس یه پنی به من بده!
خدا : یک دقیقه صبر کن.
دانشجوی سال اولی : دانشجویی که فکر می کند با تحصیلات دانشگاهی می تواند آیندهی بهتری برای خودش بسازد .
دانشجوی سال دومی : دانشجویی که فکر نمیکند با تحصیلات دانشگاهی بتواند آیندهی بهتری برای خودش بسازد !
دانشجوی سال سومی : دانشجویی که مطمئن شده است با تحصیلات دانشگاهی نخواهد توانست آیندهی بهتری برای خودش بسازد .
دانشجوی سال چهارمی : دانشجویی که دیگر نه فکر میکند ، نه به چیزی اطمینان دارد و نه آیندهی برای خود متصور است .
به سگها محبت کنی باهات دوست میشن
به آدما محبت کنی سوارت میشن
اما اگه به خر محبت کنی اصلا براش فرق نمیکنه
بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار!!!!
پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی ندارد
باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان
خو گرفته ام با خاطرات خوش بودن
گم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارند
من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام
کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوند
کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,
خودت هم می شوی , جزو گم شده ها ....
بگــ ـو ..
تـــمــــــامــ ِ تــ♥ــو مالـــ ِ مَــن استــــــ ..
دِلــمـ می خـــوا ـهـَــد ..
حـسادَتــــ کـنـَــمــ بـــهـ خـــودمـ ....
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
عرضی ندارم بانو
فقط یادت باشد امروز که دختری
در آینده مادر دختر دیگری هستی
و روزی می آید که مادر بزرگ میشوی
پس جدا از همه ی ناپاکیها ، تو پاک بمان !
روز دختر مبارک …
ϰ-†нêmê§ |